|
|
نوشته شده در دو شنبه 27 مرداد 1393
بازدید : 1462
نویسنده : محمد اسلامی
|
|
نوشته شده در یک شنبه 19 مرداد 1393
بازدید : 1437
نویسنده : محمد اسلامی
|
|
سيرة ابن هشام اينگونه آمده است: هند، همسر ابوسفيان كه پدر وي عتبه در بدر كشته شده بود، هنگامي كه وحشي را ديد وي را تحريض كرد و به او گفت: اي وحشي! اگر عموي محمد (ص) (حمزه) را بكشي، ما همه در بندگي تو كمر ميبنديم. و هرچه تو را بايد از مال ميدهيم.[1] و «طبري» در تاريخش نقل كرده: هند، دختر عتبه هرگاه وحشي را ميديد، ميگفت: «ابوالاسود، انتقام ما را بگير!» و ابوالاسود كنيه وحشي بود[2]. و در كتابي نقل شده است: هند حيله و وسيله سازي را براي انتقام پدرش ترك نميكرد تا وحشي را كه غلام حبشي بود در اختيار گرفت. و مالك وحشي «جبير بن مطعم» بود. و هند به او گفت: اگر يكي از اين سه نفر علي (ع) ، محمد (ص) و حمزه (ع) را بكشي تو را آزاد ميكنم و وحشي در جواب گفت: محمد (ص) را كه يارانش فرا گرفتهاند و علي (ع) كه در موقع جنگ، مواظب اطراف خويش ميباشد، ولي حمزه چون مي جنگد، ديگر چيزي جز رقيب روبرو نمي بيند. من او را انتخاب ميكنم.[3] اما بخش دوم شبهه كه دربارة مثله كردن حمزه سيد الشهداء ميباشد؛ اين شبهه نيز به علت اجماع تمام تاريخ نگاران بر مثله شدن بدن حضرت حمزه سيد الشهداء، توسط هند بنت عتبه رد ميشود، كه ما به تعدادي از اين مورخين اشاره ميكنيم : sابن اثير ميگويد: «هند رفت و شكم حمزه، (ع) را بشكافت و جگر وي را بيرون آورد و پارهاي از آن را در دهان نهاد و جويد و نتوانست فرو ببرد و بعد آن را دور انداخت و آن روز هر زينت و زيور كه با وي بود، از خود باز كرد و به وحشي داد.»[4]. و قريب به همين مضمون در «سيرة ابن هشام[5]»، «طبقات ابن سعد[6]»، «تاريخ يعقوبي[7]» و «تاريخ سياسي اسلام»[8] آمده است. والسلام --------------------------------------------------------------------------------[1] ـ سيرة ابن هشام، ترجمة همداني، ج دوم، ص 648. [2] ـ تاريخ طبري، ترجمة ابوالقاسم پاينده، ج سوم، ص 1015. [3] ـ سيرة الرسول و خلفائه، سيد علي فضل الله الحسني، ج سوم، ص 203 و 204. [4] ـ تاريخ كامل ابن اثير، ترجمه محمد حسين روحاني، ج سوم، ص 1107. [5] ـ جلد دوم، ص 676 ترجمه همداني. [6] ـ ابن سعد، جلد سوم، ص 6. [7] ـ جلد اول، ص 405، ترجمه محمد آيتي. [8] ـ حسن ابراهيم حسين، ترجمه ابوالقاسم پاينده،ص 131. ..
:: برچسبها:
سيرة ابن هشام اينگونه آمده است: هند، همسر ابوسفيان كه پدر وي عتبه در بدر كشته شده بود، هنگامي كه وحشي را ديد وي را تحريض كرد و به او گفت: اي وحشي! اگر عموي محمد (ص) (حمزه) را بكشي، ما همه در بندگي تو كمر ميبنديم ,
و هرچه تو را بايد از مال ميدهيم ,
[1] و «طبري» در تاريخش نقل كرده: هند، دختر عتبه هرگاه وحشي را ميديد، ميگفت: «ابوالاسود، انتقام ما را بگير!» و ابوالاسود كنيه وحشي بود[2] ,
و در كتابي نقل شده است: هند حيله و وسيله سازي را براي انتقام پدرش ترك نميكرد تا وحشي را كه غلام حبشي بود در اختيار گرفت ,
و مالك وحشي «جبير بن مطعم» بود ,
و هند به او گفت: اگر يكي از اين سه نفر علي (ع) ، محمد (ص) و حمزه (ع) را بكشي تو را آزاد ميكنم و وحشي در جواب گفت: محمد (ص) را كه يارانش فرا گرفتهاند و علي (ع) كه در موقع جنگ، مواظب اطراف خويش ميباشد، ولي حمزه چون مي جنگد، ديگر چيزي جز رقيب روبرو نمي بيند ,
من او را انتخاب ميكنم ,
[3] اما بخش دوم شبهه كه دربارة مثله كردن حمزه سيد الشهداء ميباشد؛ اين شبهه نيز به علت اجماع تمام تاريخ نگاران بر مثله شدن بدن حضرت حمزه سيد الشهداء، توسط هند بنت عتبه رد ميشود، كه ما به تعدادي از اين مورخين اشاره ميكنيم : sابن اثير ميگويد: «هند رفت و شكم حمزه، (ع) را بشكافت و جگر وي را بيرون آورد و پارهاي از آن را در دهان نهاد و جويد و نتوانست فرو ببرد و بعد آن را دور انداخت و آن روز هر زينت و زيور كه با وي بود، از خود باز كرد و به وحشي داد ,
»[4] ,
و قريب به همين مضمون در «سيرة ابن هشام[5]»، «طبقات ابن سعد[6]»، «تاريخ يعقوبي[7]» و «تاريخ سياسي اسلام»[8] آمده است ,
والسلام --------------------------------------------------------------------------------[1] ـ سيرة ابن هشام، ترجمة همداني، ج دوم، ص 648 ,
[2] ـ تاريخ طبري، ترجمة ابوالقاسم پاينده، ج سوم، ص 1015 ,
[3] ـ سيرة الرسول و خلفائه، سيد علي فضل الله الحسني، ج سوم، ص 203 و 204 ,
[4] ـ تاريخ كامل ابن اثير، ترجمه محمد حسين روحاني، ج سوم، ص 1107 ,
[5] ـ جلد دوم، ص 676 ترجمه همداني ,
[6] ـ ابن سعد، جلد سوم، ص 6 ,
[7] ـ جلد اول، ص 405، ترجمه محمد آيتي ,
[8] ـ حسن ابراهيم حسين، ترجمه ابوالقاسم پاينده،ص 131 ,
,
نوشته شده در چهار شنبه 15 مرداد 1393
بازدید : 1722
نویسنده : محمد اسلامی
|
|
در هيچ كتاب تاريخي معتبر ذكري از شكستن بتهاي مكه توسط ابوسفيان به ميان نيامده است. بلكه اسلام او از روي اجبار و ترس شمشير بود كه هنگام نزديك شدن سپاهيان اسلام به مكه رخ داد. ابن هشام بعد از نقل واقعة آمدن ابوسفيان همراه عباس به ميان سپاه پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ ميگويد: «... چون عمر بن خطاب (خليفة دوم) ابوسفيان را ديد گفت: اين ابوسفيان دشمن خداست «الحمدالله الّذي امكن منك بغير عقد و لا عهد» ...و سپس خود را به پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ رسانيد و گفت: اي رسول خدا اين ابوسفيان است آن را به من واگذار كنيد تا گردن او را بزنم و ...[1] » طـبري، ابـن اثـير و يعـقوبي نيز اين واقعـه را بيان ميكنند و ميگويند كه: «... ابـوسـفيان از شـهادت و گـواهـي رسـول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ امتناع ميكردتا اينكه شمشير مرگ را بالاي سرخود ديد و د رآن صورت بود كه حاضر شد شهادتين را بر زبان جاري كند ...[2]» ابوسفيان بعد از اينكه شهادتين را به ظاهر بر زبان جاري كرد باز در درون خود از اسلام متنفر بود و گاهي آن را جاري بر زبان ميكرد. واقدي نقل ميكند كه: ... چون اذان صبح گفتند همه سپاه اذان را تكرار كردند و ابوسفيان از اذان ايشان سخت ترسيد و گفت: اينها چه ميكنند؟ عباس گفت: نماز است ... چون ابوسفيان ديد كه مسلمانان در مورد دسترسي به آب وضوي پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ بر يكديگر پيشي مي گيرندگفت: اي ابوالفضل (كنيه عباس) من هرگز سلطنتي اين چنيني نديدهام نه خسروان و نه پادشاهي قيصران. عباس گفت: اي واي بر تو، ايمان بياور و ...[3]» چون ابوسفيان به ظاهر ايمان آورد عباس از رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ خواست براي او امتيازي در نظر بگيرد و گفت: كه او امتياز را دوست دارد پس رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرمودند كه: هركس به خانة ابوسفيان وارد شود در امان است و ...[4]» در هيچ كدام از كتب تاريخي معتبر ذكري از شكسته شدن بتها به دست ابوسفيان به ميان نيامده است. «... پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ در حالي كه بالاي سر هبل ايستاده بودند، فرمان دادند كه تا آن را درهم شكنند و درهم شكسته شد، زبير بن عوّام به ابوسفيان بن حرب گفت: اي ابوسفيان بت هبل درهم شكسته شد و تو روز جنگ احد به آن شيفته و مغرور بودي و ميپنداشتي كه نعمت و بركت ارزاني خواهد داشت. ابوسفيان گفت: از اين مطلب دست بردار و...[5]». رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ چون داخل كعبه شدند به بلال امر كردند كه اذان بگويد. « ... بلال به اذان پرداخت در حالي كه ابوسفيان بن حرب و عتّاب بن اسيد و حارث بن هشام در پشت كعبه نشسته بودند. ابن اسيد گفت: خدا را شكر كه امروز پدرم زنده نيست كه اين صدا را گوش دهد، حارث هم گفت: چه بدبختي بزرگي، كاش پيش از اين مرده بودم و ... ابوسفيان نيز گفت: امّا من هيچ نميگويم چون اگر بگويم همين ريگها به محمّد ـ صلّي الله عليه و آله ـ خبر خواهند داد، جبرئيل رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ را از اين واقعه خبر داد ... [6]» در جنگ حنين نيز وقتي در اثر شكست، مسلمانان پراكنده شدند، بعضي از قريش آنچه را داشتند آشكار ساختند يكي از آنها ابوسفيان بود كه چون چنين ديد گفت: «به خدا سوگند، شكست و گريزشان به دريا نرسيده پايان نميپذيرد و... [7]»[1] . السنيره النبويّه، ابن هشام، جلد4، ص45. 2.همان منابع. [3] - مغازي واقدي، جلد دوم، ص624ـ623. [4] - تاريخ يعقوبي، ترجمة مرحوم آيتي، انتشارات علمي فرهنگي، جلد اول، ص418. [5] - مغازي واقدي، جلد دوم، ص637ـ636. [6] - السنيره النبويه، جلد4، ص56 و ... . [7] - سيرةالنبويه، جلد4، ص86، تاريخ يعقوبي، جلد1، ص424 و... . ..
:: برچسبها:
در هيچ كتاب تاريخي معتبر ذكري از شكستن بتهاي مكه توسط ابوسفيان به ميان نيامده است ,
بلكه اسلام او از روي اجبار و ترس شمشير بود كه هنگام نزديك شدن سپاهيان اسلام به مكه رخ داد ,
ابن هشام بعد از نقل واقعة آمدن ابوسفيان همراه عباس به ميان سپاه پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ ميگويد: « ,
,
,
چون عمر بن خطاب (خليفة دوم) ابوسفيان را ديد گفت: اين ابوسفيان دشمن خداست «الحمدالله الّذي امكن منك بغير عقد و لا عهد» ,
,
,
و سپس خود را به پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ رسانيد و گفت: اي رسول خدا اين ابوسفيان است آن را به من واگذار كنيد تا گردن او را بزنم و ,
,
,
[1] » طـبري، ابـن اثـير و يعـقوبي نيز اين واقعـه را بيان ميكنند و ميگويند كه: « ,
,
,
ابـوسـفيان از شـهادت و گـواهـي رسـول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ امتناع ميكردتا اينكه شمشير مرگ را بالاي سرخود ديد و د رآن صورت بود كه حاضر شد شهادتين را بر زبان جاري كند ,
,
,
[2]» ابوسفيان بعد از اينكه شهادتين را به ظاهر بر زبان جاري كرد باز در درون خود از اسلام متنفر بود و گاهي آن را جاري بر زبان ميكرد ,
واقدي نقل ميكند كه: ,
,
,
چون اذان صبح گفتند همه سپاه اذان را تكرار كردند و ابوسفيان از اذان ايشان سخت ترسيد و گفت: اينها چه ميكنند؟ عباس گفت: نماز است ,
,
,
چون ابوسفيان ديد كه مسلمانان در مورد دسترسي به آب وضوي پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ بر يكديگر پيشي مي گيرندگفت: اي ابوالفضل (كنيه عباس) من هرگز سلطنتي اين چنيني نديدهام نه خسروان و نه پادشاهي قيصران ,
عباس گفت: اي واي بر تو، ايمان بياور و ,
,
,
[3]» چون ابوسفيان به ظاهر ايمان آورد عباس از رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ خواست براي او امتيازي در نظر بگيرد و گفت: كه او امتياز را دوست دارد پس رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرمودند كه: هركس به خانة ابوسفيان وارد شود در امان است و ,
,
,
[4]» در هيچ كدام از كتب تاريخي معتبر ذكري از شكسته شدن بتها به دست ابوسفيان به ميان نيامده است ,
« ,
,
,
پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ در حالي كه بالاي سر هبل ايستاده بودند، فرمان دادند كه تا آن را درهم شكنند و درهم شكسته شد، زبير بن عوّام به ابوسفيان بن حرب گفت: اي ابوسفيان بت هبل درهم شكسته شد و تو روز جنگ احد به آن شيفته و مغرور بودي و ميپنداشتي كه نعمت و بركت ارزاني خواهد داشت ,
ابوسفيان گفت: از اين مطلب دست بردار و ,
,
,
[5]» ,
رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ چون داخل كعبه شدند به بلال امر كردند كه اذان بگويد ,
« ,
,
,
بلال به اذان پرداخت در حالي كه ابوسفيان بن حرب و عتّاب بن اسيد و حارث بن هشام در پشت كعبه نشسته بودند ,
ابن اسيد گفت: خدا را شكر كه امروز پدرم زنده نيست كه اين صدا را گوش دهد، حارث هم گفت: چه بدبختي بزرگي، كاش پيش از اين مرده بودم و ,
,
,
ابوسفيان نيز گفت: امّا من هيچ نميگويم چون اگر بگويم همين ريگها به محمّد ـ صلّي الله عليه و آله ـ خبر خواهند داد، جبرئيل رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ را از اين واقعه خبر داد ,
,
,
[6]» در جنگ حنين نيز وقتي در اثر شكست، مسلمانان پراكنده شدند، بعضي از قريش آنچه را داشتند آشكار ساختند يكي از آنها ابوسفيان بود كه چون چنين ديد گفت: «به خدا سوگند، شكست و گريزشان به دريا نرسيده پايان نميپذيرد و ,
,
,
[7]»[1] ,
السنيره النبويّه، ابن هشام، جلد4، ص45 ,
2 ,
همان منابع ,
[3] - مغازي واقدي، جلد دوم، ص624ـ623 ,
[4] - تاريخ يعقوبي، ترجمة مرحوم آيتي، انتشارات علمي فرهنگي، جلد اول، ص418 ,
[5] - مغازي واقدي، جلد دوم، ص637ـ636 ,
[6] - السنيره النبويه، جلد4، ص56 و ,
,
,
,
[7] - سيرةالنبويه، جلد4، ص86، تاريخ يعقوبي، جلد1، ص424 و ,
,
,
,
,
نوشته شده در شنبه 11 مرداد 1393
بازدید : 1319
نویسنده : محمد اسلامی
|
|
در مروج الذهب آمده است: سالي معاويه به حج رفت، و در مسجد النبي و بر منبر پيامبر ميخواست، علي را سبّ كند كه سعد بن ابي وقاص، به او اعتراض كرد، و از مسجد خارج شد.[4] هـ: نقل است: معاويه، بعد از وفات سعد ابن ابي وقاص بر منبر پيامبر (ص) رفت و علي را دشنام داد و به كار گزارانش نيز دستور داد اين كار را انجام دهند.[5] و: ابن ابي الحديد از جاحظ نقل ميكند: كه گروهي از بنياميه درخواست عدم سبّ و لعن علي (ع) را از معاويه ميكنند و معاويه ميگويد: نه، بخدا سوگند مگر هنگامي كه كودكان بر اين باور بزرگ شوند و بزرگان به پيري برسند و گويندهاي پيدا نشود كه فضيلتي از او را بر زبان آورد.[6] ز: طبري آورده است: معاويه در قنوت علي (ع) ابن عباس، مالك اشتر و حسنين را لعن مي نمود.[7] ح.: ابن حزم آورده است: معاويه در قنوت، علي (ع) را لعن مي كرده است.[8] و وطواط[9] و ابن اثير[10] نيز اين را نقل كردهاند. ط: اندلسي در كتابش ميگويد: عقيل برادر حضرت اميرالمؤمنين (ع) براي درخواست كمك مالي نزد معاويه، آمد و معاويه براي اجابت درخواست عقيل، شرط سبّ و دشنام علي (ع) را براي او گذاشت. كه عقيل بر منبر رفت، و گفت: معاويه به من ميگويد علي (ع) را لعنت كنم. خدا او را لعنت كند.[11] كه منظورش از «او» معاويه بود..
:: برچسبها:
در مروج الذهب آمده است ,
لعنت بر معاویه ,
لعنت بر یزید ,
لعنت بر شیعیان ابوسفیان ,
لعنت بر ابوسفیان ,
سالي معاويه به حج رفت ,
و در مسجد النبي و بر منبر پيامبر ميخواست ,
علي را سبّ كند كه سعد بن ابي وقاص ,
به او اعتراض كرد ,
و از مسجد خارج شد ,
[4] هـ: نقل است: معاويه ,
بعد از وفات سعد ابن ابي وقاص بر منبر پيامبر (ص) رفت و علي را دشنام داد و به كار گزارانش نيز دستور داد اين كار را انجام دهند ,
[5] و: ابن ابي الحديد از جاحظ نقل ميكند: كه گروهي از بنياميه درخواست عدم سبّ و لعن علي (ع) را از معاويه ميكنند و معاويه ميگويد: نه ,
بخدا سوگند مگر هنگامي كه كودكان بر اين باور بزرگ شوند و بزرگان به پيري برسند و گويندهاي پيدا نشود كه فضيلتي از او را بر زبان آورد ,
[6] ز: طبري آورده است: معاويه در قنوت علي (ع) ابن عباس ,
مالك اشتر و حسنين را لعن مي نمود ,
[7] ح ,
: ابن حزم آورده است: معاويه در قنوت ,
علي (ع) را لعن مي كرده است ,
[8] و وطواط[9] و ابن اثير[10] نيز اين را نقل كردهاند ,
ط: اندلسي در كتابش ميگويد: عقيل برادر حضرت اميرالمؤمنين (ع) براي درخواست كمك مالي نزد معاويه ,
آمد و معاويه براي اجابت درخواست عقيل ,
شرط سبّ و دشنام علي (ع) را براي او گذاشت ,
كه عقيل بر منبر رفت ,
و گفت: معاويه به من ميگويد علي (ع) را لعنت كنم ,
خدا او را لعنت كند ,
[11] كه منظورش از «او» معاويه بود ,
نوشته شده در پنج شنبه 2 مرداد 1393
بازدید : 1282
نویسنده : محمد اسلامی
|
|
حرف دلم..دلم برایت تنگ شده.. کاش در تمنای تو بر می آمدم ولی چه کنم که دیر شده است، دیگر تمنایم در دل تو اثر ندارد.. دیگر به عشقم و مجنون بودنم پایه عمل نداده ام.. آری همه اش تقصیر نامردی چون من است.. به خیالم عشق های جزء تو پایدارند ولی نه! نه! نه! نه! نه! فقط عشق تو پا بر جاست مجنون من.. آری من برای تو مجنونی نکردم لیلای عالم.. لیلی ام، مجنون تو منم.. منی که دیوانه وار دوستت دارم منی که حاضرم زندگی ام را فدای لیلایی چون تو کنم.. آری گاهی اوقات سست میشم وقتی غیر تو را صدا میزنم.. عاشق همیشگی تو محمد.. تنها معشوقم خدا و اهل بیت مطهر خدا.. ..
|
|
|